هوشنگ در یک خانواده مذهبی و مستضعف به دنیا آمد. مقاطع تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را در شهر گلوگاه گذراند و برای تحصیل دوره دبیرستان به شهر بهشهر رفت. قبل از انقلاب در تظاهرات علیه رژیم ستم شاهی شرکت می کرد و بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی نیز در راهپیمایی ها حضور خوبی داشت. با نهادهای انقلابی در حدّ توان و شرایط سنی، همکاری می کرد و در برنامه های اردوی نظامی و کلاس های آموزشی بسیج شرکت فعّالی داشت و در صف مبارزه با منافقین و ضد انقلابیون در سطح شهر، بسیار کوشا بود.
در سال آخر متوسطه مشغول تحصیل بود که بنابر احساس تکلیف و مسئولیتی که نسبت به امام راحل (ره) و انقلاب و میهن اسلامی داشت، برای حضور در جبهه های جنگ علیه باطل در سپاه ثبت نام کرد و پس از گذرانیدن دوره آموزش نظامی در چالوس، همراه با تعدادی از دوستان و همشهریان خود درتاریخ 7/6/60 به کردستان، منطقه عملیاتی سومار عازم و در گردان امام حسین (ع) منطقه، سازماندهی و مشغول خدمت شد.
شهید در اولین عملیاتی که از طرف نیروهای رزمنده ایران علیه دشمن بعثی به نام محمد رسول الله به فرماندهی سردار شهید حاج همت شرکت کرد و با اصابت ترکش به خیل شهیدان پیوست.
خاطره ای از شهید و نحوه شهادت :
شهید هوشنگ، بعد از حضور در جبهه به علّت ایثار و فداکاری و شجاعتی که از خود نشان داد، در مدت کوتاهی به عنوان مسئول خمپاره اندازهای گروه ویژه و بعد مسئول گشت قله های شمس، کلّه قندی، ...شد و سرانجام در عملیات برون مرزی رزمندگان اسلام در بلندیهای خاک عراق- منطقه ی نوسود - در عملیات پیرورمندانة « لا اله الا ا... محمّد رسول ا... (ص)» به فرماندهی شهید حاج همّت شرکت کرد. . نوک پیکان عملیات را گروه ویژه رزمندگان گلوگاهی و نقطه ی پیشانی آن را شهید هوشنگ بر عهده داشت.
ایشان پس از مجاهدت های فراوان در این عملیات و جنگ سنگر به سنگر در تاریخ 12/10/60 بر اثر اصابت ترکش نارنجک به گردن اش به فیض شهادت نائل شد و بدین گونه دعوت حق را لبیک گفته و عاشقانه به دیدار معبود و معشوق خود شتافت و در دفتر و کتاب شهادت نام خود را به عنوان اولین شهید بسیجی شهر گلوگاه در دفاع مقدّس ثبت نمود.
پدرم، دیگر به سوی شما باز نمی گردم، چرا که حمله ما صد در صد به همین زودی آغاز می شود. از شما می خواهم مرا ببخشید. اگر شهادت نصیبم شد برایم گریه نکنید ، نباید کاری کنید که باعث خوشحالی دشمنان انقلاب ما باشد....
مادرم، نمیدانی که چقدر دلم برای دیدن شما تنگ شده است. بامید خدا به همین زودی حمله دیگری در پیش داریم. اگر در این حمله سالم ماندم، بر میگردم به طرف گلوگاه، چون مأموریت ما تمام شده است و به ما گفته اند که چند روز دیگر حمله دیگری در سرتاسر غرب در پیش داریم و ما حاضر نشدیم به خانه یباییم....
برادرانم، من از شما می خواهم که اگر شهید شدم ناراحتی و گریه نکنید و لباس دامادی مرا که همان کفن است، برادرم ( قربان ) باید با دست خودش مرا کفن کند که لباس عروسی من است....
پدر و مادر عزیزم، شما باید همچنان استوار و بیدار باشید. هرگز دشمنان اسلام از حرکت شما خوشحال نشوند .... خوشحالم که جانم را نثار اسلام و مکتب محمّد(ص) و علی (ع) می کنم .... اگر علی اکبرهای شما را کشتند و قطعه قطعه کردند باید علی اصغرهایتان را وارد جنگ کنید…. اگر خصم تکه تکه ام کند و هر تکه ام را به طرفی پرتاب کند و خون سرخ ام را در دشت جاری کند، باز هم قطره قطره خونم نوای ترا سر می دهد:
ماهمه سرباز توایم خمینی گوش به فرمان توایم خمینی
کفن بدوز بهر تنم مادرم مادرم مگر عزیزتر زعلی اکبرم مادرم
روحش شاد ، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد